روزي محمد علي پاشا، حاکم مصر، از کوچه اي عبور مي کرد. در سر راه خويش، پسر بچه نُه ساله اي را ديد . به او گفت : «سواد داري يا نه؟» پسرک جواب داد: «قرآن را خوانده ام و تا سوره انا فتحنا راحفظ کرده ام.» پاشا از اين پسر خوشش آمد و يک دينار طلا به او بخشيد. پسرک، سکه را بوسيد و پس داد و گفت : «از قبول اين معذورم.» پاشا با تعجب پرسيد : «چرا؟»


ادامه مطلب.

داستان زيباي «خوش شانسي و بدشانسي»

داستان جالب محمدعلي پاشا و پسرک

نکاتي طلائي در درست کردن ژله به بهترين نحو ممکن

پاشا ,اي ,پسرک ,» ,ام ,بخشيد ,» پاشا ,به او ,او بخشيد ,طلا به ,دينار طلا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

serat96 مدرسه شاد دانلود نمونه سوالات ضمن خدمت دیجی کارا در راه ارگانیک shamimyasp تولیدی قابلمه گرانیت هلنا محصولات موجود طراحی سایت ستاره بامداد